یــــک جای کــار اشکال دارد ،نه به پدرم رفته ام ؛ نه به مادرم !
مــــــــن بر باد رفته ام … !
دیگر از این شهرمیخواهم سفر کنمچمدانم را بسته ام
اگر خدا بخواهد امروز میرومنشسته ام منتظر قطاراما نه در ایستگاه
روی ریل قطار…
دلَم باران میخواهدو چتری خراب و خیابانی که هیچگاه به خانهی تو نرسد…
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن !
به رفتن که فکر می کنی ، اتفاقی میفتد که منصرف می شوی !
می خواهی بمانی ، رفتاری می بینی که انگار باید بروی !
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است !
از من فاصله بگیر… هر بار که به من نزدیک میشوی…باور میکنم هنوز میتوان زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر…خسته ام از امید های کوتاه… از زندگی در خیال…
زندگی !
کلاهت را بـه هوا بیانداز . . .که من دگر جان بازی کردن ندارم !تو بردی . . .
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریدهتو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کنتا دل من به ابرها خوش باشد… !
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند ،
پشتش را بکند به دنیا ،پاهایش را بغل کند و بلند بگوید :
من دیگر بازی نمیکنم . . .
صفحه های تقویم مرا یاد گذر زمان می اندازند !
نمیدانم ، پس کی زندگی شروع می شود . . ؟
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنیشاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیریخیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . .
کاش میتوانستم خاموش شوم فنا شوم
محو شوممن از این روزگار خسته شده ام
از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم
من از تمام شایدها و بایدها متنفرم . . .
اگه خیلی مهربان شود ورق میزند،
ولی اکثر اوقات آدم رو مچاله میکند روزگار …
آدم ها منتظرند جهتی را اشتباه بروی،
آن وقت است که آوار میشوند رویت،
و فراموش می کنند تمام مهربانی هایت را . . .
یه وقتا اینقد آدم زندگی ایش غمناک میشه
که دوس داره یکی یوهو بگه…کاااااات…عالی بود عالی…
خسته نباشین بچه ها…واسه امروز بسه!
من خیلی وقته کارت قرمزمو گرفتم …
فقط دارم آروم آروم زمینو ترک میکنم واسه وقت کشی !
نظرات شما عزیزان:
misslife
ساعت21:30---25 بهمن 1391
سلام قسمت سوم داستانم آمادس همچنان بازم منتظرتم
mahsa
ساعت11:39---11 بهمن 1391
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند
همراه کسانی بودم که همراهم نبودند
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق سکوتی است در برابر همه اینها!
پرنسس
ساعت21:44---4 بهمن 1391
جاده هنوزخیس است ومن همچنان میروم
به خیال رد پاهای اشکهایت,
ولی تردید مرا زجرمیدهد
نمیدانم این خیسی اشکهای توست یا خیسی شرم این جاده ازشکست من!